مصاحبه با حشمت مهاجرانی
- بيشترين سرگرميتان چيست؟
شطرنج و جدول.
در كوچه پسكوچههاي مشهد بزرگ شد و دنبال توپ گرد دويد و دويد تا رسيد به تهران. او پرافتخارترين مربي ملي ايران است.
حشمت مهاجراني 68ساله است. 2 دختر به نامهاي لادن و ليلي دارد. با زري شيخان، 40 سال پيش ازدواج كرده است و حالا 2 نفري بعد از 25 سال به ايران برگشتهاند تا اينجا زندگي كنند. او در اين سالها 2 بار به ايران آمده است.
آنها سالها در دوبي، آمريكا، قطر و كانادا زندگي كردهاند. خانم شيخان ميگويد: «آرزوي من بازگشت به ايران بود».
مهاجراني براي ايرانيها نام بزرگي است. سالهاست كه بسياري از ما فكر ميكنيم اگر او مربي تيم ملي بود، راههاي زيادي را ميرفتيم. بالاخره، دوستي او با علي پروين، مهاجراني را به ايران كشاند. او قرار است مسئول مدرسه و آكادمي فوتبال «گردآذين»- كه زيرمجموعه شركت استيلآذين است- شود.
بعد از بازگشت به ايران يك ماه در هتل لاله ساكن بودند تا راهي خانه دوستشان شدند و بعد از مدتي در همان ساختمان، آپارتماني گرفتند. خانم شيخان ميگويد: «حالا بايد بروم وسيله بگيرم؛ آپارتمان خالي است». وقتي اين مصاحبه را ميگرفتيم، ليلي 4 روز بود كه به تهران رسيده بود. خانم شيخان ميگويد: «ميخواهم همه جا را نشانش بدهم؛ از تجريش و دربند شروع ميكنم».
لي لي يك سال و نيم داشته كه از ايران رفته اما فارسي را خوب حرف ميزند. مادرش ميگويد كه مدتها با او روي زبان فارسي كار كرده تا بتواند خوب حرف بزند. خانه آنها هر جاي دنيا كه بوده حرف اولش فوتبال بوده. مهاجراني درباره فوتبال ديدن ليلي ميگويد: «خيلي فوتبال نگاه ميكند، آن هم به خاطر مسائل تكنيكياش. گاهي من به او ميگويم بزن يك كانال ديگر، يك چيز ديگر ببينيم». اما برنامه مورد علاقه خانم شيخان سريالهاي ايراني است.
- وقتي آقاي مهاجراني به شما گفت ميخواهد برگردد ايران، چه احساسي پيدا كرديد؟
خانم مهاجراني: من خيلي خوشحال بودم كه ميخواستم برگردم وطنم زندگي كنم. بودن با جوانهاي ايراني و كار كردن با آنها، كار مورد علاقه حشمت بوده.
- فكر نكرديد عوضشدن شكل زندگيتان بعد از اين همه سال اذيتتان ميكند؟
من ايرانيام، وطنم را دوست دارم.
مهاجراني: زري به اين تصميمهاي من عادت دارد. روزهايي را حساب كنيد كه من 3 ماه، 3 ماه اردو بودم.
- برايتان سخت نبود؟
خانم مهاجراني: من با زندگي در ايران از بچههايم دور ميشوم. برايم مشكل است ولي آنقدر زياد – چون ايران را دوست دارم – برايم سخت نيست.
مهاجراني: آدم وقتي ميخواهد كاري را انجام دهد بايد براي آن آمادگي داشته باشد. زري اين آمادگي براي تغيير زندگي را امروز به دست نياورده است. اين مسئله بر ميگردد به 40 سال پيش كه من جوان بودم و فوتباليست و او سرپرست خانواده بود. اگر موفق بودهام، او كمكم كرده. نميتوانم او را از خودم جدا بدانم. اگر بچهها را خوب تربيت كرده، باعث آرامش من شده است. اينها همه كارهايي است كه به موفقيت هر مردي كمك ميكند.
- فشارهاي قبل از جام جهاني1978 يادتان هست؟ اعتراض نميكرديد؟
خانم مهاجراني: يادم هست. ولي اعتراض خاصي نداشتم.
مهاجراني: اصلا مگر زندگي بدون اعتراض ميشود؟!
خانم مهاجراني: شايد قبلا به خاطر اردوها خسته ميشدم. 2 ماه، 2 ماه اردو بود. كمكم به اين نتيجه رسيدم كه بايد حشمت را به همراه حرفهاش كه اينجوري است، بپذيرم.
- از اينكه به خاطر كارشان اين همه سال شما را خارج نگه داشتند، ناراحت نيستيد؟
من مرتب به ايران ميآمدم. آخرين بار، عيد، ايران بودم.
- آقاي مهاجراني فشارهاي كاريشان را به منزل نميآوردند؟
نه، بعد از فشارهاي كاري در منزل ناراحتياي به وجود نميآمد. وقتي ميآمد خانه، وقت آزاد ميخواست كه درباره كارش فكر كند. من هم باهاش موافق بودم كه اين مسائل در ذات رشتهاش است. ميفهميدم كه او بايد مسائل كارياش را تجزيه و تحليل كند.
- يعني در خانه، آن حشمتخان كنار زمين نبودند؟
نه.
- دليل ايران نبودن شما اين همه سال چه بوده؟
مهاجراني: اينجوري نبود كه ما نخواهيم وارد ايران بشويم. هميشه دلم ميخواست به ايران برگردم و براي تيم ملي كشورم خدمت كنم. در ايران با فوتبال بزرگ شدم. گاهي خيال ميكنم كساني كه از اين دنيا ميروند و با من صحبت ميكنند، زياد جدي حرف نميزنند.
وقتي هم آنها با من جدي حرف ميزدند، من با تيم ديگري قرارداد داشتم. ايده تاسيس آكادمي فوتبال در ايران را از 15 سال پيش در ذهن دارم. در بعضي از كشورهاي حوزه خليج فارس، اين امكان برايم وجود دارد كه اين كار را انجام دهم ولي من با كسي كه آمد براي مذاكره صادقانه حرف زدم. گفت بيا ايران آكادمي بزن، براي همين برگشتم. من آرزو داشتم در ايران آكادمي فوتبال تاسيس كنم.
- اين آرزو بر چه اساسي بوده است؟
از يك نظر مملكت ما معدن استعداد است. اگر ايرانيها آموزش صحيح ببينند به فوتبال اروپا خيلي نزديك هستند. از نظر ديگر، هر ايرانياي كه هر جاي دنيا زندگي ميكند، به مملكت خودش احساس دين ميكند. من به كشور خودم مديونم. اگر تجربهاي دارم بايد در اختيار جوانهاي ايراني بگذارم. هر ايراني قطره قطره به اين آب و ذره ذره به اين خاك مديون است.
- چرا؟
من در كوچه پسكوچههاي اينجا رشد كردهام، بزرگ شدهام. در قبال اين بزرگ شدن، احساس دين ميكنم. اگر هنري دارم، وظيفه انسانيام ميگويد بايد در جايي بهكار برم كه بزرگ شدهام. من اگر مربي بينالمللي شدهام، با امكاناتي بوده كه ايران براي پيشرفت در اختيارم گذاشته است. فدراسيون فوتبال ايران به من فرصت داده تا به اين نقطه برسم.
- اينكه ميگوييد ايران معدن استعداد است، بر اساس ديدههاي خودتان در بازيهاي ملي ايران است يا كوچه پسكوچههاي...
فوتبال ما سنتي است. بازيكنها بدون طي كردن مراحل فوتبال و بدون آموزش صحيح به نقطهاي ميرسند. فوتبال علمي ياد نميگيرند. ولي ستاره هم ميشوند. ما به آكادمياي احتياج داريم تا استعدادها را كشف كند و استعدادها آنجا زير نظر مربيهاي بزرگ، فوتبال را ياد بگيرند. شايد 4 سال طول بكشد كه اين آكادمي به بهرهبرداري برسد، ولي ميرسد.
- ورود شما به دنياي ورزش چگونه بوده؟
ليلي: من اول زياد به فوتبال علاقه نداشتم. از اول تنيس دوست داشتم.
مهاجراني: خواهر بزرگش هم شناگر بود.
ليلي: بعد از تنيس به بسكتبال علاقه پيدا كردم. بعد از بسكتبال تصميم گرفتم بيايم سراغ فوتبال كه مربي فوتبال شدم.
- چرا فوتبال؟
ليلي: در خانه ما هميشه بحث فوتبال است. من دوست داشتم ورزشهاي ديگر را هم امتحان كنم. براي همين از تنيس شروع كردم. الان هم دارم دورههاي اسبسواري را ميگذرانم. ما هميشه داريم در خانهمان از فوتبال ميگوييم. من وقتي آمريكا يا امارات بودم زنگ ميزدم به بابا تا درباره بازيها حرف بزنيم. از بچگي در استاديوم بزرگ شدم.
- استقلالي بودي يا پرسپوليسي؟
ليلي: هيچكدام، تيمملي.
- آقاي مهاجراني، روزهاي اول كه در يك استاديوم شلوغ فوتبال بازي كرديد، يادتان هست؟
من يكدفعه وارد استاديوم پرتماشاگر نشدم، كمكم بود.
- هيچوقت نشد بعد از ورود به استاديوم بگوييد اين همه تماشاگر!
نه، كمكم تماشاگر تيمم زياد شد. ولي يادم هست وقتي براي بازي ايران و بحرين به ايران آمدم و رفتم استاديوم آزادي بلندگوي ورزشگاه اعلام كرد حشمت مهاجراني به استاديوم آمده، مردم آنقدر به من اظهار لطف كردند كه نميدانستم چه بگويم. خيلي سخت بود، من آن موقع در ايران تيمي نداشتم كه براي آن مورد تشويق قرار بگيرم. آن روز بياختيار گريه كردم.
- شما سالها آمريكا زندگي كردهايد؛ با توجه به تبليغاتي كه درباره ايران ميشود چه ذهنيتي از ايران داشتيد؟
ليلي: من سالهاست دوبي زندگي ميكنم.
- نظرتان درباره تبليغهايي كه عليه ايرانيها ميشود چيست؟
هر كسي ميتواند نظر خودش را داشته باشد. اينجا مملكت من است.
مهاجراني: دخترهاي من كاملا روحيه ورزشي داشتند، اصلا پيگير حرفهاي خاصي نبودند. اول شنا و واتر اسكي كار ميكردند. بعد خودشان ورزش مورد علاقهشان را انتخاب كردند. از ليلي بعد از اينكه مربي فوتبال شد دعوت شد برود مالزي ولي من ديدم خانوادهمان خيلي تكهتكه ميشود. براي همين نرفت.
ما در خارج از ايران كاملا خانوادگي زندگي كرديم. هميشه هم حرفمان درباره فوتبال بوده، نه چيز ديگري. عمر مفيد خانواده ما در فوتبال گذشت. سرمايه ما فوتبال بوده است. رفت و آمدهايي هم كه در خارج از ايران داشتيم، بيشتر با فوتباليستهاي ايراني بوده.
- ليلي چند سالش بودكه از ايران رفتيد؟
مهاجراني: يك سال و نيمش بود رفتيم دوبي. بعد حدود 10 سالش بود رفتيم آمريكا. در آمريكا تيم دانشگاه را تمرين ميدادم. در آمريكا همسايه آندره آغاسي - تنيسباز مشهور آمريكايي - بوديم. به مناسبت اين همسايگي و علاقه ليلي به تنيس، مربي آغاسي را براي ليلي گرفتم تا تنيس تمرين كند. دختر بزرگم آمريكا دكتراي روانشناسي گرفت و با يكي از بهترين جراحان آنجا ازدواج كرد. ما 3 نفر هم بين قطر، امارات، كانادا و دوبي در حال تردد بوديم.
- شما نميخواهيد برگرديد ايران؟
ليلي: من بين ايران و دوبي ميروم و ميآيم. دوست دارم ايران بيايم، ولي فعلا دوبي زندگي ميكنم.
مهاجراني: ليلي ممكن است آنجا تشكيل زندگي بدهد. براي همين مجبور است آنجا بماند.
- آقاي مهاجراني، شما چه تيپ پدري بوديد؟
خيلي دوست بودم.
ليلي: بابا بهترين دوست من است.
مهاجراني: من نه تنها با ليلي، با همه بازيكنهايم دوست بودم. چند روز پيش با پروين بودم، هي ميگفت استاد مهاجراني. گفتم علي اين جوري نگو. ما در زمين همكار بوديم، در بيرون زمين فوتبال هم دوست هم بوديم.
من فكر ميكنم بزرگ ترين تاكتيك، دوستي و رفاقت است. من با دخترهايم رفيق و دوست هستم. من كاملا به آنها اعتماد دارم، آنها هم كاملا به من اعتماد دارند. هميشه هم مشكلاتشان را به من ميگويند، صادقانه و دوستانه حرفشان را به من ميزنند. من هميشه بهشان ميگويم ما تفاوت سني داريم اما اين تفاوت سني باعث شده من بتوانم تجربههايم را در اختيار شما بگذارم.
خانم مهاجراني: يكي از علتهاي رفتن ما به آمريكا، ادامه تحصيل دخترم بود. ما براي رفتن به آمريكا برنامهريزي نكرده بوديم. بعد دختر بزرگم آنجا ازدواج كرد و ما مجبور شديم آنجا بمانيم. زندگي در غربت، خوش نيست و ويژگيهاي خاص خودش را دارد. هر جاي دنيا زندگي كني چشمت دنبال وطن است. وطن چيز ديگري است!
- چقدر شده نگران دخترهايتان باشيد و به روي خودتان نياوريد؟
مهاجراني: وقتي براي زمان طولانياي خارج ميرويد، وابستگي خانوادهتان به هم بيشتر ميشود.
خانم مهاجراني: غربت وابستگي به وجود ميآورد.
مهاجراني: اگر كسي در مسير درستي تربيت شده باشد و به چهارچوب خانواده احترام بگذارد، زندگي لذتبخش ميشود. ما وقتي دوبي بوديم، هيچ كدام جايي را نداشتيم برويم، در نتيجه هميشه با هم بوديم. نه من و زري جايي را داشتيم برويم نه بچهها. در نتيجه من بعد از تمرين ميآمدم خانه. آنها هم ميآمدند با هم اسكواش بازي ميكرديم.
- درباره نگراني نگفتيد.
خانم مهاجراني: هر پدر و مادري به اندازهاي نگران بچههايشان هستند. من هم نگران بودم اما چون بچهها هيچ وقت در خارج، از حد و حدودشان تجاوز نكردند، اين نگراني كمتر شد.
مهاجراني: هر كسي براي بچهاش مضطرب است. بچه آدم مسافرت ميرود، 10 بار آدم بهاش زنگ ميزند. البته اين فرهنگ اصولا در اروپا و آمريكا وجود ندارد؛ آنها اصلا نگران بچهشان نميشوند.
- شما نگرانيتان را منتقل ميكرديد؟
مهاجراني: اگر هم سعي ميكردم ناراحتيام را به زري و بچهها منتقل نكنم، آنها خودشان ميفهميدند.
خانم مهاجراني: خانمها در اين زمينه مقاومترند.
- در چه موقعيتهايي بيشتر نگرانشان شديد؟
خانم مهاجراني: موقعي كه دختر بزرگم ازدواج كرد و ما ازش جدا شديم و به كشور ديگري رفتيم، خيلي نگرانش بودم.
- شما هم نگران پدر و مادرتان ميشويد؟
ليلي: خيلي زياد؛ روزي 10 بار بهشان زنگ ميزنم.
- چه ميگوييد؟
هر دفعه زنگ ميزنم سوالهاي تكراري ميپرسم؛ چه خبر؟ چه كار ميكنيد؟ خوبيد؟
- چه زماني نگرانشان ميشويد؟
وقتي جواب تلفن را ندهند. من هميشه با مامان و بابا بودهام. اگر بروند مسافرت خيلي دلم تنگ ميشود و بيشتر زنگ ميزنم. اگر هر دو هم پيش هم باشند باز صبح تا ظهر كه از هم دوريم، 10 بار زنگ ميزنم و حرف تكراري ميزنم.
- چه زماني خيلي خوشحالتان كردهاند؟
هميشه خيلي خوشحالم كردهاند.
خانم مهاجراني: دفعه آخر كه حشمت ماشينش را عوض كرد، خيلي خوشحال شد.
- ليلي چه زماني شما را خيلي خوشحال كرد؟
خانم مهاجراني: وقتي به عنوان يك ايراني در دوبي درباره فوتبال حرف زد.
مهاجراني: يك جلسهاي بود كه در آن 50 تا از مربيهاي بينالمللي نشسته بودند، قرار بود من سخنراني كنم. بعد از تمام شدن حرفهاي من، بدون اطلاع قبلي از ليلي خواستند كه درباره سبكهاي فوتبال حرف بزند. ليلي هم رفت به طور كامل درباره سبكهاي فوتبال حرف زد و توضيح داد در چه بازيهايي سبكهاي تازهاي به وجود آمده. باورم نميشد ليلي اين قدر درباره فوتبال بداند. از خوشحالي گريه كردم.
ليلي: در آن جلسه بيشتر درباره اين با من صحبت كردند كه آيا به نظرم خانمهاي ايراني هم ميتوانند خوب بازي كنند يا نه. من هم بهشان توضيح دادم كه بله، حتما ميتوانند.
- شما سالها ايران نبوديد؛ خودتان را به جوانهاي ايراني بيشتر نزديك ميدانيد يا غيرايراني؟
ليلي: همه دوستهاي من ايرانياند.
- آنها همه ايرانيهايي هستند كه خارج از ايران زندگي كردهاند؟
بعضيهايشان. من در دوبي كه زندگي ميكنم خيلي از ايرانيها را ديدهام كه ميآيند و ميروند. با آنها حرف ميزنم و خودم را به جوانهاي ايراني نزديك ميدانم.
- از آرزوي جوانهاي ايراني ميدانيد؟
فرق نميكند مال چه كشوري باشي تا آرزويت فرق كند. آرزوي آدمها به مليتشان ربطي ندارد.
- خودتان چه آرزويي داشتيد كه بهاش نرسيدهايد؟
آرزو داشتم فوتبال را ادامه دهم و مدرسه فوتبال بزنم.
- چرا ادامه نداديد؟
شرايطش نبود. راه زندگيام عوض شد.
خانم مهاجراني: هدف و آرزوهاي انسان هم با حركت خود آدم حركت ميكنند. برنامه زندگي ليلي عوض شد. شايد يك روز ديگر به اين آرزويش برسد.
- بازيكن مورد علاقهتان چه كسي است؟
خانم مهاجراني: من همه كساني را كه با حشمت كار كردهاند دوست دارم. بازي مهدي مهدويكيا و علي كريمي را خيلي دوست دارم. از خارجيها هم از بازيهاي رونالدو و بازيهاي زيدان در تيم ملي فرانسه خوشم ميآيد.
ليلي: من هيچ علاقه بخصوصي به تيم خاصي ندارم، فقط از بازي لذت ميبرم ولي كسي مورد علاقهام نيست.
- از تيمي خوشت ميآيد؟
ليلي: نه، از تيم خاصي هم خوشم نميآيد.
- هيچ وقت نشده بگوييد اين تيم خوب بازي ميكند؟
من از خود فوتبال خوشم ميآيد. در يك بازي، هميشه طرفدار تيم ضعيف هستم. تيمهايي كه زير فشار هستند و دارند ميبازند را دوست دارم. هيجان آن لحظههاي فوتبال برايم جالب است.
آقاي مهاجراني: من هر تيمي كه قشنگ بازي كند را دوست دارم. تيم ملي هم كه جاي خودش را دارد.
- از تيمهاي خارجي، از چه تيمي خوشتان ميآيد؟
به طور كلي آدم وقتي وارد يك استاديوم ميشود يا يك بازي را ميبيند اگر هيچ اطلاعاتي درباره بازي تيمها هم نداشته باشد، جذب يكيشان ميشود. اما من فوتبال را از ديد ديگري نگاه ميكنم. من به تاكتيك گروهي آن تيم فكر ميكنم. برايم اين مهم است كه چه تمريني كردهاند. زيبايي فوتبال برايم مهم است. شما بازيكني كه توپ دستش است را نگاه ميكنيد، من بازيكن بدون توپ را.
مثلا هميشه هنر مربيگري فيروز كريمي برايم جالب بوده. بعد از اينكه يك بازي ازش ديدم، رفتم بقيه بازيهايش را هم ديدم. او تيمي را هدايت كرد كه مديرعامل نداشت و همه چيز را به نفع تيمش عوض كرد. يك بار بهاش گفتم دوست دارم باهات مصاحبه كنم ببينم با چه چيزي ميتواني اين قدر خوب تيمت را هدايت كني.
- كدام محله تهران را بيشتر دوست داريد؟
مهاجراني: دريان نو. قبل از اينكه از ايران برويم، آنجا زندگي ميكرديم.
خانم مهاجراني: اميريه، خانه پدريام را.
- شما دوست داريد كجا را ببينيد؟
ليلي: شنيدهام بازار قديم تهران خيلي قشنگ است، دوست دارم آنجا را ببينم. من كلا دوست دارم جاهاي قديمي تهران را ببينم.
خانم مهاجراني: 4 روز وقت دارم همه جا را نشانش بدهم. اول ميبرمش دربند و تجريش. 2 روز هم ميخواهد برود مشهد.
- قبلا هم مشهد رفتهايد؟
ليلي: دفعه پيش هم كه آمدم رفتم. مسائل مذهبي براي من مهم است. روزه ميگيرم، نماز ميخوانم. روي موبايلم يك فايل صوتي نماز دارم كه كمكم گوش دادم و ياد گرفتم. من خارج از ايران حجاب هم دارم. همه دوستهاي من وقتي من را ميبينند تعجب ميكنند كه بعد از اين همه سال اينجوريام. من به شرقي بودنم افتخار ميكنم.
- بزرگترين ريسكي كه كردهايد چه بوده؟
آقاي مهاجراني: بيشتر كاري بوده. ريسك آوردن جوانترها به تيمهايم.
- بيشترين سرگرميتان چيست؟
شطرنج و جدول.
- يعني شطرنج را اين قدر بازي ميكنيد تا يكي ببرد؟
ليلي: يادم است يك بار بابا 6 ساعت شطرنج بازي كرد تا آخر يكي ببرد.
- اگر يك در جلويتان باشد، دوست داريد بعد از باز كردن آن در، چه چيزي ببينيد؟
خانم مهاجراني: حشمت، دخترهايم و نوههايم.
مهاجراني: سلامتي، خود سلامتي را.
ليلي: من هم دوست دارم سلامتي پشت در باشد.